توای اُمید آغاز ، هرروزم ... تو می دانی ومن ، که دوستت دار
توای اُمید آغاز ،
هرروزم ...
تو می دانی ومن ،
که دوستت دارم ...
تومی فهمی حرف قلبم را ،
بگویکبارکه دوستت دارم ؟ ...
بقدرمخمل سبز بیابان ،
به تعدادبرگ برگ درختان. دوستت دارم ...
به آیه آیه هایی که خواندم ،
شدی مهمان ودرسینه نشاندم ...
جدا ازعالم فانی گفتم : ،
ترا دوست دارم و درقلبم نشاندم ...
حروف اَبجدعین چشمت ،
دلم را زیرو روکرد وگرفتار...
نمی دانی چه شد آن لحضه.به یکبار ،
ترا دید وغلام گشت گرفتار ...
غ..ر..آ
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 99/3/23 ] [ 8:46 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]